مترجم: فرید احسانلو
منبع: راسخون





 

آیزک آسیموف در جهان و نیز برای خوانندگان دانشمند، نامی ناآشنا نیست. او به‌ ویژه در نوشتن داستان‌هایی درباره‌ی روبوت‌ها شهرتی خاص پیدا کرده است. در ستاره ‌درخشان نقش اول از آن کامپیوتر است. آسیموف همواره می‌خواهد این نکته را به ما برساند که به وجود آورنده‌ی تراژدی‌ها و مصیبت‌ها انسان‌ها هستند نه ماشین. حقیقتی که ترنت آدمکش فراری هم بسیار دیر بدان دست می‌یابد. آرتور ترنت صدا را به خوبی می‌شنید. رگبار کلمات تند و خشم‌آلود بود که از پشت گوشی بر سرش می‌بارید:
- ترنت، تو نمی‌توانی فرار کنی. در عرض دو ساعت مدار حرکت تو را قفل می‌کنیم و اگر قصد مقاومت هم داشته باشی مطمئن باش که برای همیشه توی فضا سرگردان خواهی شد. ترنت لبخندی زد و جواب نداد. او اسلحه‌ای نداشت و در فکر جنگیدن با آن‌ها نبود. زودتر از آن دو ساعت، فضاپیمای او به درون ابرفضا جهش می‌یافت و آن‌ها هرگز ردی از او نمی‌یافتند. آن وقت نزدیک به یک کیلو‌گرم کریلیوم را تصاحب می‌کرد. عنصری به ارزش چند ده‌میلیون واحد پول هر دنیایی در کهکشان، بی‌آنکه هیچ پرسشی از چند و چون آن به میان بیاید. با این مقدار کریلیوم می‌شد مدارهای مغزی هزاران روبوت را ساخت. برنمایر پیر در طرح خود فکر همه چیز را کرده بود. بیشتر از سی‌سال روی آن زحمت کشیده و در واقع زندگی خود را روی آن گذاشته بود. پیش از شروع سفر فضایی به او گفت: این یک فرار بزرگ است مرد جوان برای همین هم احتیاج به‌تو دارم. تو می‌توانی سفینه را از زمین بلند کنی و توی فضا ببری کاری که من از عهده‌اش بر نمی‌آیم. بردن آن توی فضا خوب نیست آقای برنمایر، نصف روز بیشتر طول نمی‌کشد که می‌گیرندمان.
برنمایر ماهرانه پاسخ داد:
- نه اگر جهش بیابیم و سال‌های نوری را پشت سر بگذاریم نمی‌توانند به ما برسند.
- اما فقط نصف روزی طول می‌کشد که رد جهش را بیابند و اگر ما از زمان هم پیش بیفتیم، پلیس فضایی تمام منظومه‌های ستاره‌ای را در جریان خواهد گذاشت. اما چه باک؟ نمی‌توانستند بگیرندش.
اکنون، در اعماق فضا و در لحظاتی که فضاپیماهای پلیس در پی‌اش بودند احساس تنش پیش از جهش یافتن، تمام اعضای بدنش را در خود گرفته بود. هیچ فیزیولوژیستی قادر به تشریح آن لحظات پرتنش نبود، اما هر فضانوردی به خوبی می‌توانست چنین لحظه‌هایی را احساس کند. در آن لحظه‌ی بی‌فضا – بی‌زمان که او و سفینه‌اش نه – ماده‌ی و نه – انرژی می‌شدند، ترنت احساس کرد دل و روده از دهانش بالا می‌آیند. بعد فضاپیما در بخش دیگری از کهکشان حالت عادی جدید به خود گرفت. لبخندی بر لبان ترنت نشست. هنوز زنده بود. هیچ ستاره‌ای خیلی نزدیک دیده نمی‌شد اما هزاران ستاره در فضای اطراف و نه چندان دور به چشم می‌خوردند. آسمان پر از ستاره بود و از تفاوت آرایش آن با فضاهایی که می‌شناخت دریافت که جهش بسیار بلند بوده است. بعضی از ستاره‌ها از گروه طیفی یا بهتر از آن بودند. موقعیت فضایی زیبا و سرشاری در برابر کامپیوتر قرار گرفته بود تا آن را با داده‌های حافظه‌اش مطابقت دهد. برای کامپیوتر این کار نباید چندان زیاد زمان می‌برد. ترنت با احساس آرامش توی صندلی‌اش فرورفت و به صحنه‌ی روشن پرستاره که با چرخش آرام فضاپیما، پی درپی تغییر می‌یافت چشم دوخت. ستاره‌ی روشنی روی صفحه نمایان شد، ستاره‌ای بسیار درخشان. به‌نظر می‌آمد بیشتر از دو سال نوری از فضاپیما فاصله نداشت و حس فضانوردی وی می‌گفت که باید بسیار داغ باشد. حالا باید کامپیوتر آن ستاره‌ی پرنور و داغ را مبنا قرار می‌داد و به تطابق موقعیتی در گرداگرد آن می‌پرداخت. یک‌بار دیگر ترنت فکر کرد: این کار نباید چندان زیاد زمان ببرد. اما چنین نشد. دقیقه‌ها سپری شدند. یک ساعت هم گذشت و هنوز کامپیوتر درگیر بود و حلت چشمک‌زن داشت. ترنت زیر لب غرغر می‌کرد، چرا موقعیت را نمی‌تواند پیدا کند؟ باید تا حالا روی صفحه می‌آمد. برنمایر تمام دستاوردهای یک عمر کار خود را در اختیار او قرار داده بود. نباید هیچ ستاره‌ای را از قلم انداخته یا در موقعیت فضایی آن اشتباه کرده باشد. بی‌تردید در طول زمان ستاره‌هایی مرده و ستاره‌هایی به وجود آمده بودند و همه توی فضا در حرکت بوده‌اند. اما این تغییرات باید اندک می‌بود. بسیار اندک. در طول یک میلیون سال موقعیت‌های ترسیمی برنمایر نباید چنان تغییری .. اضطرابی ناگهانی ترنت را در بر گرفت نه امکان نداشت. احتمال تغییرات فضایی حتی کمتر از احتمال افتادن به درون یک ستاره از پس جهش بود. منتظر شد تا ستاره‌ی روشن دوباره روی صفحه ظاهر شود. اکنون با دست‌هایی لرزان عدسی تلسکوپ را روی آن تنظیم کرد. با حداکثر بزرگنمایی ستاره را زیر نظر گرفت و حالا، در اطراف لکه‌ی نورانی، غبار سرگردانی از گازهای متلاطم مشاهده می‌شد. درست شبیه به آنچه که در اواسط سفر فضایی و قبل از جهش دیده بود. ستاره‌ی پرنور یک ابرنواختر بود! شاید کمتر از یک ماه پیش، از قعر تیرگی سر برآورده و به ستاره‌ای پرنور مبدل شده بود. در مرحله‌ی پیشین، گروه طیفی ستاره آن‌چنان پایین بود که طبیعتاً کامپیوتر آن را نادیده گرفته بود. اثری از ابرنو‌اختر در حافظه‌ی کامپیوتر وجود نداشت زیرا برنمایر آن را به حافظه نداده بود. در واقع به هنگام گردآوری داده‌ها، چنین ابرنواختری وجود نداشته و یا حداقل ستاره‌ای پرنور نبوده است.
ترنت داد زد: اهمیتی به آن نده ازش صرف‌نظر کن.
اما او داشت بر سر ماشین خودکاری فریاد می‌کشید که صحنه‌ی فضایی با مرکز ابرنواختر را باید با صحنه‌ی کهکشانی تطبیق می‌داد. بی‌تردید بدون آنکه هرگز به ابرنواختر در حافظه‌ی خود دست یابد این‌کار را ادامه می‌داد و ادامه می‌داد تا جایی که منبع انرژی‌اش خالی می‌شد و حافظه از بین می‌رفت. اکسیزن به مراتب زودتر از انرژی کامپیوتر تمام می‌شد و شمع زندگی ترنت بسیار زودتر از حافظه‌ی کامپیوتر به خاموشی می‌گرایید. ترنت بی‌پناه، با دست و پایی سست توی صندلی مچاله شد. چشم به صفحه دوخته بود و زیر درخشش تحقیرآمیز ابرنواختر به مرگی طولانی و پردرد می‌اندیشید.
- کاش آن چاقو را با خود برداشته بود. پیر مرد دست او را با هیجان زیاد توی دست خود فشرد و گفت:
- نه ترنت، نه همه‌ی آن‌ها را. پلیس فضایی فقط می‌تواند ده دوازده منظومه‌ی اطراف را از موضوع آگاه سازد. کهکشان بزرگ است و مهاجران طی پنجاه هزار سال گذشته هیچ گونه تماسی با یکدیگر نداشته‌اند. پیرمرد با اشتیاق سخن می‌گفت و مشغول نقاشی تابلویی بود. اکنون کهکشان ترسیمی او شبیه سطح سیاره‌ی اصلی انسان یعنی زمین، در دوران پیش از تاریخ شده بود. انسان‌ها در تمام قاره‌های آسمانی پخش شده بودند اما هر گروه انسانی، فقط محدوده‌ی اطراف خود را می‌شناخت.
برنمایر گفت:
- اگر به صورت کاملاً اتفاقی جهش یابیم آن‌وقت همه جا خواهیم بود و هیچ جا، حتی شاید پنجاه هزار سال نوری دورتر. و پلیس در جستجوی ما شانسی بیشتر از امکان یافتن ریگی از درون یک توده‌ی شهابسنگ نخواهد داشت.
ترنت سری تکان داد و گفت:
- و حتی خودمان هم خودمان را پیدا نخواهیم کرد هیچ راهی هرچند تیره و تار برای رسیدن به سیاره‌ای غیر‌مسکونی نخواهیم یافت. چشم‌های کنجکاو برنمایر توی کاسه چرخید و پیرمرد نگاهش را به اطراف چرخاند. کسی دوروبرشان نبود. اما با این حال صدایش را پایین آورد و پچ‌پچ کرد:
- من مدت سی‌سال از عمر خود را صرف جمع‌آوری اطلاعات درباره‌ی سیاره‌های قابل سکونت در کهکشان کرده‌ام.. تمتم اسناد و نوشته‌های کهم را بررسی کرده و هزاران سال نوری و دورتر از قدرت پرواز تمام فضاپیماها سفر کرده‌ام. و اکنون، محل و موقعیت هر سیاره‌ی قابل سکونت در کهکشان ضبط حافظه‌ی بهترین کامپیوتر جهان شده است. ترنت به آرامی ابروهایش را بالا کشید برنمایر ادامه داد:
- من طراح کامپیوتر هستم و بهترین کامپیوترها را در اختیار دارم. موقعیت دقیق تمام ستاره‌های درخشان موجود در کهکشان، تمام ستاره‌های از گروه طیفی F، B، A، وO را ترسیم کرده و به حافظه کامپیوتر داده‌ام. وقتی جهش یافتیم، کامپیوتر آسمان‌ها را به شکل اسپکتروسکوپی نمایش می‌دهد و آن‌ها را با نقشه‌ای از کهکشان که در حافظه‌اش دارد مقایسه می‌کند. وقتی به تطابق مناسب بین آن دو دست یافت – که دیر یا زود بدان دست خواهد یافت - ، فضاپیماهای ما در فضای مناسب قرار می‌گیرد و با جهش دوم، به طور خودکار در مسیر نزدیکترین سیاره‌ی مسکونی هدایت خواهد شد.
- طرح بسیار پیچیده‌ای به نظر می‌رسد.
- ردخور ندارد. در طول تمام این سال‌ها روی آن کا کرده‌ام و می‌دانم که ردخور ندارد. من فقط ده سال دیگر برای میلیونر بودن وقت دارم، اما تو هنوز جوان هستی، سال‌های بیشتری میلیونر خواهی بود.
- با جهش اتفاقی، مسیر به افتادن در درون یک ستاره ختم خواهد شد.
- اما این تنها احتمال از میان یک‌صد تریلیون مسیر ممکن نخواهد بود ترنت، ممکن است در جایی بسیار دورتر از ستاره‌های درخشان فرود بیایم. نقطه‌ای که کامپیوتر هیچ گونه عدم تطابقی بین برنامه‌ی خود و موقعیت ن محل نباید. ممکن هم هست که ببینیم فقط دو یا سه سال نوری جهش یافتته‌ایم، و پلیس فضایی هنوز در پی ماست، البته احتمال این یکی کمتر است. اگر قرار است نگرانی به خود راه بدهی، به احتمال حمله‌ی قلبی و مرگ در لحظه‌ی جهش فکر کن. احتمل این یکی بسیار بیشتر خواهد بود.
- و برای شما بیشتر آقای برنمایر شما مسن‌ترید.
پیرمرد با بی‌اعتنایی گفت|:
- مهم نیست، کامپیوتر همه‌ی کارها را به طور خودکار پیش می‌برد.
ترنت به علامت تصدیق سر تکان داد و این را به خاطر سپرد. پس از آماده شدن فضاپیما، نیمه‌شبی برنمایر کریلیوم را همراه خود آورد. در مرکز مطالعات فرد بسیار مورد اعتمادی بود و در خارج ساختن مخفیانه‌ی آن به مشکلی برخورد نکرده بود. ترنت با یک دست کیف را از او گرفت و با دست دیگرش سریع و مطمئن کار خود را کرد.
چاقو، هنوز بهترین آلت قتاله بود، کشنده مثل دی‌پولاریزور( depolarisor) مولکولی و بسیار بی‌ صداتر از آن. ترنت با اثر انگشتانش بر روی چاقو، آن را کنار جسد پیرمرد رها کرد.